فاطمه فاطمه است

۱ مطلب در آذر ۱۴۰۳ ثبت شده است

درد ریاضی

سه شنبه, ۶ آذر ۱۴۰۳، ۰۸:۵۱ ق.ظ

بسم الله الرحمن الرحیم

 

کلاس، شلوغ و بهم‌ریخته است. استاد، هنوز نیامده. جلسه قبل هم کلاس، به دلیل غیبت استاد، تشکیل نشده است و کسی نمی‌داند این جلسه، تشکیل می‌شود یا نه.

جوانی لاغر اندام با قدی متوسط دم در کلاس، از دانشجوها می‌پرسد: کلاس ریاضی پایه رشته مدیریت اینجاست؟

جواب می‌شنود: بله؛ اگر تشکیل بشه.

  • تشکیل میشه انشاءالله.

جوان، وارد کلاس می‌شود و با صدای بلند سلام می‌کند. چند نفر از بین دانشجویان توجهشان جلب می‌شود و با تردید، جواب سلام می‌دهند و بقیه، همچنان به سر و صدا کردن ادامه می‌دهند. جوان، پشت میز استاد می‌ایستد و به دانشجوها نگاه می‌کند. کم کم توجه همه جلب می‌شود تا ببینند این دانشجو می‌خواهد چه چیز را اعلام کند.

  • برای استادتون مشکلی پیش آمده و ایشون دیگه نمی‌تونن بیان سر کلاستون. استثنائاً امروز من آمدم تا براتون استاد دیگه‌ای پیدا کنند.

برای چند لحظه کمی همهمه در کلاس ایجاد می‌شود اما صدای بلند جوان، اجازه شلوغ شدن کلاس را نمی‌دهد:

  • من امروز فصل 4 کتاب شما را تدریس می‌کنم. حضور و غیاب نمی‌کنم اما هر استادی که بعدا بیاد، دیگه این مبحث رو درس نمی‌ده. لطفا تا من تخته رو پاک می‌کنم اگر کسی می‌خواد، کلاس رو ترک کنه.

کلاس پر از همهمه می‌شود. هیچ کس فکر نمی‌کرد این شخص، استاد درس باشد چون ظاهر او بیشتر به دانشجویان ترم 1 کارشناسی می‌خورد. تمام تخته پر از نوشته است و کمی طول می‌کشد تا تمام نوشته‌ها پاک شوند. در این فاصله، بعضی از دانشجویان، با خوشحالی از این که حضور غیاب نمی‌شوند کلاس را ترک می‌کنند بعضی هم ترجیح می‌دهند سر کلاس استادی بنشینند که او را باسواد و با تجربه بدانند، نه این جوان کم سن و سال. به این ترتیب جمعیت کلاس، کمتر می‌شود.

درس، شروع می‌شود. بعضی از دانشجویان فقط با نیت شیطنت و خوش‌گذرانی در کلاس مانده‌اند چون این استاد، به نظرشان، سوژه مناسبی برای خنده است. استاد هم با یک نگاه، در چشمان دانشجویانش می‌تواند نیت آن‌ها را از ماندن در کلاس بخواند.

درس را با سوالاتی در مورد اطلاعات قبلی دانشجوها شروع می‌کند و ارتباط مطالب قبلی با مطالب جدید را توضیح می‌دهد. هر چه دانشجوها بیشتر شلوغ می‌کنند، او، صبوری بیشتری از خود نشان می‌دهد حتی وقتی با بی‌ادبی یکی از پسرها مواجه می‌شود.

گاهی در جواب لودگی دانشجوها، نگاهی می‌اندازد و با لبخند کوچکی تحویلشان می‌گیرد. وقتی درس، به اوج خود می‌رسد، یکی از دانشجوها وسط حرف استاد می‌پرد و می‌پرسد: استاد! اینا به چه درد ما می‌خوره؟

یکی دیگر با بی‌حوصلگی می‌گوید: راست می‌گه ما چرا باید اینا رو بخونیم؟

استاد، تمام سعیش را می‌کند که رشته کلام از دستش خارج نشود. در چنین کلاسی که دانشجویان تا این حد بی‌انگیزه هستند، هم آموزش دادن و هم آموختن بسیار دشوار است. اما درس، ادامه پیدا می‌کند.

یک ساعت از شروع کلاس می‌گذرد. برای فهم بیشتر درس، باید تمرین حل کنند و اگر کسی موفق به حل آن نشود، باید جواب بدهد که کجای درس را متوجه نشده. استاد، کنار میز تک تک دانشجوهایش می‌رود و به حل آن‌ها نظارت می‌کند و اگر کسی چیزی را متوجه نشده توضیح می‌دهد. با این کار تقریبا تمام دانشجوها متوجه می‌شوند که درس، تا این لحظه چه بوده. بعضی، از اینکه در تمام طول کلاس، با شیطنت استاد را دست انداخته‌اند شرمنده می‌شوند چون با توضیحات او، متوجه سواد پایین خود در مقابل دانش استاد می‌شوند.

در انتها، خود استاد، حل تمرین را روی تخته می‌نویسد و یک‌بار برای همه توضیح می‌دهد. به محض پایان توضیح استاد، یکی از دانشجوها که مترصد بود تا صحبت استاد تمام شود، با عجله می‌پرسد: استاد! شما چند سالتونه؟

یکی دیگر می‌پرسد: راست می‌گه چند سالتونه؟ دکتری دارین؟

  • نه بابا! بیشتر از فوق نداره...

باز هم همهمه‌ها به اوج می‌رسند و کسانی که دنبال فرصت می‌گشتند، شماره کفش و شماره شناسنامه را هم از سر لودگی می‌پرسند.

استاد، پس از پاک کردن تخته، سکوتش را می‌شکند و می‌گوید: آخر کلاس، جواب این سوالات رو می‌دم. الان وقت درس دادنه.

در ادامه کلاس، هر دو دقیقه یک‌بار، یک نفر وسط حرف استاد می‌پرد و می‌گوید: خسته نباشید. یا می‌گوید: خسته شدیم. بسه دیگه یا می‌گوید بریم دیگه خسته نباشید.

استاد، همچنان صبورانه، بی ادبی‌ها و لودگی‌های دانشجویان را تحمل می‌کند و تا آخر زمان کلاس، به درس دادن ادامه می‌دهد. یک ساعت و 40 دقیقه گذشته و بیشتر از چند نفر، درست از کلاس استفاده نکرده‌اند. کسانی که از کلاس استفاده کرده‌اند، راضی‌اند و می‌پرسند: از جلسه‌های دیگه هم می‌شه شما بیاین؟

  • نه. باید استاد دیگه‌ای براتون پیدا کنن.
  • چرا؟! ما می‌ریم درخواست می‌دیم که شما استادمون بشین.

یکی از دانشجوها می‌گوید: استاد! گفتین آخر کلاس جوابمون رو می‌دین.

استاد، در حالی که وسایلش را جمع می‌کند می‌گوید: بله الان جواب شما رو می‌دم.

ماژیک متفاوتی که مشخص است متعلق به دانشگاه نیست، از کیف خود در می‌آورد و در حالی که تمام تخته را پاک می‌کند، می‌گوید:

چی پرسیده بودین؟

  • چند سالتونه؟
  • شماره کفش؟
  • شماره شناسنامه؟

استاد می‌گوید: یکی هم این که پرسیده بودید این درس‌ها به چه درد شما می‌خوره.

  • بله بله این یکی خیلی مهمه.

استاد پای تخته می‌نویسد: خدایا پناه می‌برم به تو از ... علمی که سودی ندهد.

همه ساکت می‌شوند و با نگاهشان از استاد، توضیح می‌خواهند؛ بجز یکی که با صدای کمی بلند و با لودگی، از روی جمله می‌خواند.

  • این جمله، قسمتی از دعای تعقیب نماز عصره. وقتی بقیه دعا رو می‌خونین، می‌بینین که علمی که سود ندهد، در کنار موارد بسیار مهمی مثل دعایی که بالا نمی‌رود قرار گرفته. یعنی علمی که سود ندهد انقدر وحشتناکه که نباید دنبالش رفت؛ باید ازش به خدا پناه برد.

یکی از دانشجوها حرف او را قطع می‌کند و با بی‌حوصلگی، خوووب کش داری می‌گوید.

استاد، ناراحتی خود از این بی‌ادبی را مخفی می‌کند و ادامه می‌دهد: خودتان ببینید این جمله، جواب کدام یک از سوالاتتان است.

پس از لحظه‌ای سکوت ادامه می‌دهد: اما ریاضی به دو تا درد می‌خوره. در واقع، در ریاضی، دو نوع مفهوم وجود داره؛ یکی اون‌هایی که در کتاب‎ها نوشته شده و من و امثال من اون‌ها رو درس می‌دیم. این نوع مفاهیم، به درد دنیای شما می‌خوره.

باز هم همهمه.

  • اما نوع دیگه در کتاب‌ها مستتر شده و کسی به شما درس نمی‌ده. کسی که ریاضی رو می‌خونه و می‌فهمه، ازش انتظار می‌ره خودش یاد بگیره. این یکی به درد آخرتتون می‌خوره.

همهمه‌ها به اوج می‌رسه و چند نفر از کلاس خارج می‌شن.

استاد، کلمه فکر کردن را روی تخته می‌نویسد و می‌گوید: جواب تمام سوالاتتون رو روی تخته نوشتم. سعی کنید فکر کردن رو یاد بگیرید تا جواب تمام سوالات زندگیتون رو پیدا کنید.

حالا دیگر کلاس، خالی شده. فقط یک دانشجو هنوز سر جایش نشسته و به همان یک جمله از دعای تعقیبات نماز عصر زل زده. لبخند می‌زند و از پیدا کردن جواب بسیاری از سوالات زندگیش لذت می‌برد.