فاطمه فاطمه است

The second impotrant letter for u

جمعه, ۱۳ آذر ۱۳۹۴، ۱۰:۳۷ ب.ظ

In the name of God, the Beneficent the Merciful

To the Youth in Europe and North America,

The recent events in France and similar ones in some other Western countries have convinced me to directly talk to you about them. I am addressing you, [the youth], not because I overlook your parents, rather it is because the future of your nations and countries will be in your hands; and also I find that the sense of quest for truth is more vigorous and attentive in your hearts.

I don’t address your politicians and statesmen either in this writing because I believe that they have consciously separated the route of politics from the path of righteousness and truth.

I would like to talk to you about Islam, particularly the image that is presented to you as Islam. Many attempts have been made over the past two decades, almost since the disintegration of the Soviet Union, to place this great religion in the seat of a horrifying enemy. The provocation of a feeling of horror and hatred and its utilization has unfortunately a long record in the political history of the West.

Here, I don’t want to deal with the different phobias with which the Western nations have thus far been indoctrinated. A cursory review of recent critical studies of history would bring home to you the fact that the Western governments’ insincere and hypocritical treatment of other nations and cultures has been censured in new historiographies.

The histories of the United States and Europe are ashamed of slavery, embarrassed by the colonial period and chagrined at the oppression of people of color and non-Christians. Your researchers and historians are deeply ashamed of the bloodsheds wrought in the name of religion between the Catholics and Protestants or in the name of nationality and ethnicity during the First and Second World Wars. This approach is admirable.

By mentioning a fraction of this long list, I don’t want to reproach history; rather I would like you to ask your intellectuals as to why the public conscience in the West awakens and comes to its senses after a delay of several decades or centuries. Why should the revision of collective conscience apply to the distant past and not to the current problems? Why is it that attempts are made to prevent public awareness regarding an important issue such as the treatment of Islamic culture and thought?

You know well that humiliation and spreading hatred and illusionary fear of the “other” have been the common base of all those oppressive profiteers. Now, I would like you to ask yourself why the old policy of spreading “phobia” and hatred has targeted Islam and Muslims with an unprecedented intensity. Why does the power structure in the world want Islamic thought to be marginalized and remain latent? What concepts and values in Islam disturb the programs of the super powers and what interests are safeguarded in the shadow of distorting the image of Islam? Hence, my first request is: Study and research the incentives behind this widespread tarnishing of the image of Islam.

My second request is that in reaction to the flood of prejudgments and disinformation campaigns, try to gain a direct and firsthand knowledge of this religion. The right logic requires that you understand the nature and essence of what they are frightening you about and want you to keep away from.

I don’t insist that you accept my reading or any other reading of Islam. What I want to say is: Don’t allow this dynamic and effective reality in today’s world to be introduced to you through resentments and prejudices. Don’t allow them to hypocritically introduce their own recruited terrorists as representatives of Islam.

Receive knowledge of Islam from its primary and original sources. Gain information about Islam through the Qur’an and the life of its great Prophet. I would like to ask you whether you have directly read the Qur’an of the Muslims. Have you studied the teachings of the Prophet of Islam and his humane, ethical doctrines? Have you ever received the message of Islam from any sources other than the media?

Have you ever asked yourself how and on the basis of which values has Islam established the greatest scientific and intellectual civilization of the world and raised the most distinguished scientists and intellectuals throughout several centuries?

I would like you not to allow the derogatory and offensive image-buildings to create an emotional gulf between you and the reality, taking away the possibility of an impartial judgment from you. Today, the communication media have removed the geographical borders. Hence, don’t allow them to besiege you within fabricated and mental borders.

Although no one can individually fill the created gaps, each one of you can construct a bridge of thought and fairness over the gaps to illuminate yourself and your surrounding environment. While this preplanned challenge between Islam and you, the youth, is undesirable, it can raise new questions in your curious and inquiring minds. Attempts to find answers to these questions will provide you with an appropriate opportunity to discover new truths.

Therefore, don’t miss the opportunity to gain proper, correct and unbiased understanding of Islam so that hopefully, due to your sense of responsibility toward the truth, future generations would write the history of this current interaction between Islam and the West with a clearer conscience and lesser resentment.

Seyyed Ali Khamenei
21st Jan. 2015

یک سوال

جمعه, ۱۳ آذر ۱۳۹۴، ۱۱:۴۶ ق.ظ
 

 

همین‌جوری می‌خواستم ببینم چی میگن! برام جالب بود. از خیلی از عراقیا و موکب‌دارا همین سوالو می‌پرسیدم. یکی گفت: همه زندگیمو مدیون حسینم، قول دادم تا آخر عمرم نوکری زائراشو بکنم. یکی‌شون گفت: سیر کردن زائر امام حسین خیلی ثواب داره. یکی گفت خدمت به زائرا، خدمت به امام‌حسینه. اما بین این همه، یه جواب خیلی به دلم نشست...
یه پسر جوونِ سبزه که یه سینی خرما دستش گرفته بود و اول صبح وایساده بود وسط مسیر. سینی رو گرفت سمتم. یه خرما ورداشتم و پرسیدم: چرا برای چند روز از همه زندگی‌ت زدی اومدی اینجا که از زائرا پذیرایی کنی؟ اشک تو چشاش حلقه زد، بغضش رو خورد و با یه صدای گرفته با همون لهجه‌ی عراقی، دست و پا شکسته شروع کرد فارسی صحبت کردن: هرسال همه دل‌خوشیم اینه که فقط یه بار یکی از این خرماها رو به امام‌زمانم تعارف کرده باشم... همین


نقل از پاتوق بچه شیعه‌ها


باز هم همون سوال تکراری به سراغم میاد: برای امام زمانت چیکار کردی؟

و باز هم همون جواب تکراری: هیچ! به معنای واقعی کلمه هیچ!

دعای امام علی علیه السلام

دوشنبه, ۲۵ آبان ۱۳۹۴، ۰۵:۱۶ ب.ظ

این، دعای آقا امام علی علیه السلام در هنگام جنگ است:

خدایا! قلب‌ها به سوی تو روان شده و گردن‌ها به درگاه تو کشیده شده و دیده‌ها به آستان تو نگران و گام‌ها در راه تو در حرکت و بدن‌ها در خدمت تو لاغر شده است.

خدایا! به تو شکایت می‌کنم از این‌که پیامبر در میان ما نیست و دشمنان ما فراوان و خواسته های ما پراکنده است.

"پروردگارا!بین ما و دشمنان ما به حق داوری بفرما که تو از بهترین داورانی."

نهج البلاغه



من دوستم یا دشمن؟

چهارشنبه, ۱۳ آبان ۱۳۹۴، ۱۲:۴۶ ب.ظ

بسم الله الرحمن الرحیم.

خیلی وقتها به این فکر می‌کردم که چه تضمینی وجود داره که وقتی امام زمان ما ظهور کنند، ما جزو دشمنان ایشون نشیم؟

اول گفتم، وقتی امام رو ببینیم، نور ایشون در ما اثر خواهد کرد و ما از دوستان ایشون خواهیم شد.

بعد، به خودم جواب دادم: ابن ملجم مرادی، امام علی رو ندیده بود؟ او که در یک مقطعی از زمان، ارادتمند امام زمانش هم بوده! پس این، نمیشه.

- خوب اگر خیلی عبادت کنیم، خدا کمکمون میکنه که راه رو گم نکنیم.

- از ابن ملجم بیشتر؟ خوارج، به عبادت زیاد داشتن معروف بودند. این هم به تنهایی کاری از پیش نمی‌بره.

- مثلا اونهایی که در زمان امام حسین (علیه السلام بودند) و بر کشتن امام زمانشون متحد شدند و تلاش کردند، شاید گمراه بودند و امام رو نمی‌شناختند! چرا ما توی زیارت عاشورا بر اونها لعنت می‌فرستیم؟

و این سوال برای من باقی موند تا اینکه یه روز، بعد از مدتها، با کمک دوستی، به بخشی از جواب سوالم رسیدم.


امام حسین علیه السلام، در روز عاشورا، برای کسانی که برای قتل پسر پیغمبر دور هم جمع شده بودند، سخنرانی کردند. [بگذریم از این که در بعضی از نقل‌ها گفته شده که بخشی از سپاه دشمن (سی و اندی نفر) متوجه شدند و به سمت امام زمانشون برگشتند و شهید شدند .. اما در هر صورت، واقعه رخ داد.] بنابراین، در روز عاشورا، همه‌ی سپاه دشمن، خبردار شدند که دارند با چه کسی می‌جنگند و با این وجود، به کار خودشون ادامه دادند و در خلق چنین فاجعه‌ای از هم پیشی گرفتند. امام حسین علیه السلام یک جمله‌ی کلیدی در روز عاشورا گفتند که به بخشی از سوال من جواب داد: سخنان من در شما اثر نمی‌گذارد، چون شکم‌های شما از حرام پر شده است...

پس این خاصیت لقمه‌ی حرام هست که باعث می‌شه سخن امام، در انسان اثر نکنه. انگار ورودی دل رو می‌بنده..

خیلی وحشتناکه.. خیلی..

درآمد من حلاله یا ...!


اگر معلم و یا استاد دانشگاه باشم و از مطالعه‌ی مربوط به کلاس و تدریسم کم بگذارم و یا طبق قراردادی که بستم در دانشگاه حضور نداشته باشم،

اگر کارمند باشم و کار خودم رو طبق قرارداد انجام ندم ویا کم کاری کنم و یا درست انجام ندم،

اگر کاسب باشم و از مردم زیاد پول بگیرم یا جنس کم کیفیت رو به جای جنس با کیفیت به مردم بدم، یا ...

 اگر شیرینی فروش باشم و وقت وزن کردن شیرینی، وزن جعبه‌ی مقوایی رو از وزن کل "جعبه + شیرینی" کم نکنم،

اگر راننده تاکسی باشم و گرونتر با مردم حساب کنم یا مثلا وقتی بارون میاد فقط مسافر دربستی با قیمت گرونتر سوار کنم یا بقیه‌ی پول مردم رو کمتر بهون پس بدم چون پول خرد ندارم،

اگر راننده اتوبوسی باشم که زیادتر از حدی که باید تند یا کند حرکت کنم،

اگر پزشک باشم و بیشتر از اونچه که باید از مردم پول بگیرم مثلا زیر میزی بگیرم، یا اگر ببینم چاره ای ندارند بیخودی براشون نسخه ای بنویسم که ...

اگر ساختمان سازی باشم که ساختمان رو محکم نمیسازه ولی پول ساختمان محکم رو از مردم میگیره،

اگر طلافروشی باشم که ...


چقدر راحت میشه پول حرام به دست آورد!

وقتی امام زمانمون بیان، حرفشون در چند نفر از ما اثر می‌کنه؟

بیخیال آقاجان! اینجا نیاین! اینجا یه عالمه از "آقا بیا" ها دروغکی هستند. نکنه دوباره عاشورا بشه! نه!

ما گناه نکردیم؟

چهارشنبه, ۱۳ آبان ۱۳۹۴، ۱۱:۵۴ ق.ظ

 

 

ما یه جاهایی خطا کردیم،

یه جاهایی طبق وظیفه عمل نکردیم

یه جاهایی دلبستگیهای خودمون رو زیر پا نگذاشتیم

به چیزهایی که باید از اونها پرهیز کرد و بر حذر بود سرگرم شدیم

به رفاه طلبی سرگرم شدیم

به منش های اشرافی سرگرم شدیم

خطر داره

غفلت از روحیه‌ی جهادی و ایثار،

غفلت از تهاجم فرهنگی دشمن،

غفلت از در کمین بودن دشمن،

غفلت از نفوذ دشمن در فضای رسانه ای کشور،

اینها گناهان ماست.

اگر به جای توجه به تکلیف و وظیفه و آرمان الهی، به فکر تجملات شخصی خودمان افتادیم، چه؟

باید نگذاریم. باید بایستیم در مقابل انحرافی که ممکنه دشمن بر ما تحمیل بکند

نگذاریم روح انقلاب در جامعه منزوی بشود

بسیجی باید در وسط میدان باشد تا فضیلتهای اصلی انقلاب زنده بماند

کاری که از لحاظ فرهنگی دشمن میکند، یک تهاجم فرهنگی نباید گفت

یک شبیخون فرهنگی است

یک غارت فرهنگی است

یک قتل عام فرهنگی است

امروز، این کار رو داره دشمن میکنه با ما

کی میتواند از این فضیلتها دفاع کند؟

اون جوان مومنی که دل به دنیا نبسته است

دل به منافع شخصی نبسته است و میتواند از فضیلتها دفاع کند

اون که خودش آلوده و گرفتاره که نمیتواند دفاع کند از فضیلتها

شما جوانها باید دائم در صحنه باشید

باید دائم نشان بدهید که جمهوری اسلامی، آسیب ناپذیر است

نیروی مومن و بسیج و نیروهای حزب الله در سرتاسر کشور، باید کاری کنند که امید آمریکا و صهیونیستها و بقیه قدرتهای دشمن از جمهوری اسلامی به کلی قطع بشود.

 

فایل صوتی:

 

 

 

 

 

آقا بیا دیگه!

چهارشنبه, ۱۳ آبان ۱۳۹۴، ۱۱:۳۷ ق.ظ

به نام خدا

تاحالا شده کارِت به کار یه نفر دیگه بستگی داشته باشه و اون یه نفر به شدت تنبلی کنه و کاری که باید رو انجام نده؟ کسانی که کار گروهی انجام میدن خوب می‌فهمن چی می‌گم. یا مثلا وقتی سهل انگاری یک کارمند دانشگاه باعث می‌شه حقوق حق التدریس ما عقب بیفته؛ بعد، به تعطیلی دانشگاه بخوریم و این عقب افتادگی مثلا دو ماه طولانی‌تر بشه. بعد از دو ماه امضاء یکی از مسئولین نیاز باشه که رفته فرصت مطالعاتی و n ماه دیگه بر می‌گرده. وقتی این مشکل حل شد، ماجرا به بی‌پولی دانشگاه اصابت می‌کنه... در حالی‌که اگر اون یک نفر به موقع کارش رو انجام داده بود یا سهل‌انگاری نکرده بود، تو هم به موقع، پول خودتو دریافت کرده بودی و بدهی بسیار مهمی رو پرداخت کرده بودی. یا کار خیلی حیاتیی که برای انجامش به شدت به این پول نیاز داری رو انجام داده بودی. (کاری به اثر پروانه‌ای ندارم) حالا تصور کن کارِت، گیرِ چند نفر آدم سهل‌انگار یا تنبل باشه .. وااای چه شود!!

انتظار کشیدن کار خیلی سختیه. خیلی سخت.

سوال من اینه: میزان تحمل ما برای انتظار کشیدن و معطل موندن، چقدره؟ یعنی اگر یه نفر ما رو یک ماه معطل بذاره و کارش رو انجام نده، ما به ستوه میایم و می‌ریم باهاش دعوا می‌کنیم .. یا یک سال .. یا .. چقدر؟ با فرض این‌که همه‌ی زندگی ما به همین قضیه مربوط باشه و به اضطرار منجر بشه، من یکی که تحمل یک روزش رو هم ندارم چه برسه به هفته و ماه و سال.

خیلی از ما از جمله بنده، سال‌هاست که با سهل‌انگاری‌ها، تنبلی‌ها و خودخواهی‌هامون، یک نفر رو که اتفاقا خیلی هم در موردش ابراز محبت می‌کنیم، معطل ..  بهتر بگم "مضطر" کردیم. این رو با خوندن جملاتی در کتاب مکیال المکارم فهمیدم:

در دعای ندبه آمده است: "أین المضطرُّ الَّذی یُجابُ إذا دَعا" یعنی کجاست مضطری که هرگاه دعا کند به اجابت می‌رسد.

و در تفسیر علی ابن ابراهیم قمی در باره‌ی آیه‌ی 62 سوره‌ی مبارکه‌ی نمل "أمَّن یُجیب المضطرَّ إذا دَعاه وَ یَکشِفُ السّوءَ وَ یَجعَلُکُم خُلَفاء الأرض" (یعنی کیست [جز خدا] که دعای مضطر را به اجایت رساند و شما را جانشینان زمین قرار دهد ) ... روایتی نقل کرده است از امام صادق علیه السلام که فرمودند: این آیه درباره‌ی قائم آل محمد علیه السلام  نازل شده است ...

بیش از هزار و صد ساله که ما نشستیم می‌گیم آقا بیا. اما رفتارمون می‌گه آقا نیا. همون که اون بزرگوار فرمودن: ما طالب غائب آل محمد عج الله هستیم نه قائم ایشان.



آسمان

چهارشنبه, ۶ آبان ۱۳۹۴، ۱۰:۴۳ ب.ظ

به نام خالق زیبایی‌ها

همیشه آرزو داشتم وقتی به آسمون شب نگاه می‌کنم، کهکشان راه شیری رو ببینم. اما هرگز ندیده بودم. حتی تا یک زمانی فکر می‌کردم که دیدن چنین چیزی، جز در کویرهای شرقی کشورمون، جای دیگه‌ای از ایران با چشم غیر مسلح غیر ممکنه.

 دیشب توی جاده، توی تاریکی بیابان، وقتی مثل تمام سفرهای شبانه، از پنجره به آسمون خیره شده بودم، کم کم ستاره‌ها زیاد و زیادتر شدند و... خدای من! چقدر زیباست!

از داخل ماشین، از آسمون نامتناهی، فقط به اندازه‌ی دریچه‌ی پنجره‌ی ماشین دیده می‌شد.  دلم می‌خواست همون‌جا توقف کنیم و من کف بیابان دراز بکشم و فقط آسمون رو تماشا کنم. اما هرجا توقف می‌کردیم، یه عالمه  چراغ روشن بود و دیگه بجز همون ستاره‌های درخشانی که قبلا هم دیده بودم، چیزی دیده نمی‌شد.

خدایا! سهم من از این‌همه زیبایی چقدر کمه! سهم من از تماشای آسمون نامتناهی.. سهم من از این‌همه زیبایی، فقط به اندازه‌ی این دریچه‌ی کوچکه.

خدایا! نکنه سهم من در تمام عمری که برای من درنظر گرفتی، از شناخت تو و ولی زمانم، همین اندازه باشه که تا امروز داشتم! نکنه سهم من از زندگی، "مرگ جاهلیت" باشه! چقدر دریچه‌ی من کوچکه!

خدایا دریچه ای بزرگ به من هبه بفرما تا تو را و حجتت را بشناسم. هرچند لایق نیستم.. ای کریم!

آمین

ترازو

سه شنبه, ۵ آبان ۱۳۹۴، ۰۲:۱۰ ب.ظ

چشم حمید به ترازوی قدیمی دو کفه ای افتاد که در گوشه ای از مغازه قرار داشت. با هیجان گفت: از این ترازوها! خیلی وقته اینها دیگه توی هیچ مغازه ای نیست.

محمد تقی با دیدن هیجان حمید، در سکوت، لبخند زد.

حمید گفت: شما که ترازوی دیجیتال دارین از ترازوی دو کفه ای چه استفاده ای میکنین؟

-          این، مال مغازه نیست. مال خودمه.

تعجب حمید بیشتر شد و پرسید: مال خودت؟! چیکارش میکنی؟

محمد تقی گفت: گذاشتمش جلوی چشمم که هر روز یه چیزی رو بهم یادآوری کنه.

بعد، یک وزنه‌ی یک کیلویی برداشت و به حمید نشون داد.

-           یادت میاد چطوری باهاش اندازه گیری می‌کردیم؟ مثلا اگر میخواستیم یک کیلو برنج داشته باشیم، این وزنه رو توی یک کفه می‌گذاشتیم و برنج رو توی کفه‌ی دیگه میریختیم. بعد، اونقدر به برنج اضافه می‌کردیم که دو تا کفه با هم برابر بشن. این ترازو، عقل آدمه. عقل، وسیله‌ی سنجشه. باهاش میشه اندازه گیری کرد. میتونی هر روز بسنجی ببینی چقدر از اونچه که باید باشی فاصله گرفتی. میتونی هر روز از خودت سوال کنی چقدر مبانی فکری تو، از مبنای اصلی فاصله گرفته. بعضی از آدم‌ها مبنای فکریشون اسلام هست؛ مبنای زندگیشون، روش زندگی پیامبر و امامان معصومه. اما بعضی از آدم‌ها مبنای زندگیشون رو مُد قرار می‌دن. مبنای فکریشون رو تفکرات مادی قرار می‌دن.

حمید، آرام خندید و گفت: من همیشه فکر می‌کردم عقل، برای سنجش کافیه. همیشه فکر می‌کردم عقل، خودش مبناست. چون همیشه شنیده بودم هر چیز رو باید با عقل بسنجی.

-          درست شنیده بودی. اما عقل، وسیله است نه مبنا. پایه و مبنا رو باید انتخاب کنی. هر کس حق داره مبنای خودش رو انتخاب کنه و خوب، هر راهی یک مقصدی داره و اون مقصد، کاملا مشخصه. اگر مبنای اصلی رو درست انتخاب کرده باشی، عقل، میزان انحرافت از راه رو نشون میده و خطاها رو بهت گوشزد می‌کنه. این‌طوری راهت رو اشتباه نمی‌ری. و به مقصدی که انتخاب کردی می‌رسی. به شرط این‌که کارهای خودت رو توجیه نکنی.